به قول یک آدمی آدم خودش یک جا و دلش هزار جای دیگر است. یک وقت  هایی آدم خواهش های خودش را هم نمی داند. اینکه کدام را بیشتر می خواهد. رفتن یا که  ماندن را و هزار مساله ی دیگر. نگران نام میانی من است؛ گاهی در معنای نگرنده و گاهی دلواپس. بیشتر به نگریستن مایلم. می گویم بنشینی و تماشا کنی چیز ها را مثلا. ما که از دستمان چیزی برنمی آید ته تهش. یعنی که بیچِ زندگانی هستیم هر کداممان به گونه ای؛ و اصلا هر بار که غصه می آید، بگذار "بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر" و " بار دگر روزگار چون شکر آید" و این چرخه آنقدر تکرار شود تا جانمان دربیاید.

+این طولانی ترین زمانی است که در "غربت" گذرانیده  ام.کم و بیش بیست روز خوشبختی.  آغوش معشوق به مثابه ی وطن است. هنوز نرفته  دلم تنگ است.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عروسک افزایش بازدید گوگل سایت و وبلاگ با گوگلی ثبت برند انجام بازسازي ساختمان در تهران Niurka نازل پرده آب و نازل کرتین استخری Knowledge Cottage Christine مافیای سیر و سلوک ( شعر ) ایران بوتیک