می گفت توی خواب دوباره داشتی از  من فرار می کردی. داشت می گفت از من فرار نکن. قبل از اینکه بگویم من آدم فرار کردنم اما از قضا میل فرارم نه از تو، که به سوی تو است، صدای بوق تلفن مثل فلان خر توی گوشم طنین انداخته بود. بعد فکر کرده بودم ببینی می شود یک روزی دلم نخواهد که فرار کنم؟ ببینی می شود که دلم بخواهد از در و دیوار خانه خاطره آویزان کنم و آن را خانه ام بدانم و بعد از هر رفتنی دلم بخواهد که به آنجا برگردم؟ ببینی او من را به همین شدت دوست خواهد داشت؟ ببینی چه بر سر من خواهد آمد؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دلنوشته های یک برنامه نویس برزخ کلمات karnaval آموزش - تولید - عرضه تک آموزش Abby بـــــــــحر العلوم