آدم چقدر راحت توی یک شهر هزار صورت می شود. چقدر ساده اسیر اتفاق و بی اتفاقی می شود. چه آرام در دام می ماند و چه غمگین که شهر دیوانه به خیالش نیست و آن بیرون هنوز همه چیز تو گویی که هرگز در بطن آن نبوده ای جریان دارد. یک وقت هایی، همین هفت سال پیش، و آخ که انگار هزار سال است و هم انگار که همین دیروز بود، دختر هجده ساله ی شهرستانی پر شور و شری بودم که هر روز صبح برای مبارزه بیدار می شد. و بعدتر هزار طور دیگر. امروز بیست و پنج سال و فلان ماه و فلان روز  دارم و فکر میکنم ‘بختم ار یار بود رخت از اینجا ببرد’. از این شهر که من را به هزار صورت دید و آشنایم نشد. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه تک نیما کامپیوتر آنچه باید درباره گوشی موبایل و ترفندهای گوشی موبایل بدانید. دیزاین چوبی uofa مدرسه رویایی معـرفی و آمــوزش کامل سایت نئوباکس(کسب درآمد اینترنتی) نهاد رهبری دانشگاه میبد وبــلاگ طـــــرفـدارن »کیـــنگ افــ هـالــــیو«