با تپش قلب ناشی از کابوس وحشتناکی بیدار شدم و آخ که واقعیت هم دست کمی نداشت. در این میانه از پروست خوانی با معشوق لذت ها بردم. بعد هم درد ماهیانه و روزانه(همان درد اگزیستنشیال) کشیدم و حالا دارم فکر می کنم  دریغ که از چنان شبی اصلا قرار نبوده سپیده سر بزند و همه ی ما یک مشت بیچاره ی احمق بوده ایم. گیرم که یک سپیده ای هم سر زد اصلا، کی می شود تو آنچه گذشت ها را از سر و تنت بیرون کنی و حالِ سپیده را بی ترس ببری؟ اگر می شود خوش به حالت خب.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گردابِ تنهایی Chris موتوربان رامین مرادی درب my lovely همه چی موجوده کاسه شکر نمايندگي تعمير انواع يخچال و لباس شويي با ارزانترين قيمت رقص قَلَم، رویِ بَلَم